پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

31 ماهگی پسرم

31ماهگیت مبارک عزیزم.دیگه پسرم واقعا مرد شده.خیلی به حرف گوش می ده.خوب و بد رو تقریبا تشخیص می ده.همش سعی می کنه کارای خوب خوب بکنه و اگر هم شیطون گولش بزنه و کار بدی بکنه زود معذرت خواهی میکنه.لجبازیهاش کم شده.با کلی عشوه من و باباش رو صدا میکنه و کلی برای ما زبون می ریزه.برای بازی کمتر به ما احتیاج داره و خودش به تنهایی بازی می کنه.اسباب بازیهاش رو خودش جمع می کنه .اگر بخواد از کمد چیزی بر داره اجازه می گیره.غذاش رو خودش میخوره و کارهای دیگه ای که اگر بخوام همه رو بگم خیلی میشن. اینم پسرم در 31 ماهگی:   ...
14 مرداد 1393

دومین مهد کودک

سلام مرد کوچولوی زندگیم. پسرک خوبم رو از اول مرداد برای بار دوم مهد کودک ثبت نام کردم .البته اینبار با تحقیقات زیاد برای اینکه مهد خوبی باشه و کمتر مریض بشه که خدارو شکر فکر می کنم موفق شدم.پارسا اینبار به مهد کودک گهواره شادی می ره .فعلا که ازش خیلی راضیم.ظاهرا پارسا هم راضیه .البته یک هفته اول صبح ها گریه می کرد ولی کم کم خوب شد.منم که از دوربین می بینمش کاملا شادو سرحال داره بازی میکنه فقط وقتی مامانش رو می بینه یه کم خودش رو لوس میکنه.(عزیززززززززززززززززززززززززززززززززززززم) اینم چند تا عکس از پارسا در مهد:   این عکسارو هم از روی فیلم دوربین گرفتم که داشتم آقا پارسا رو چک میکردم. اگه تونستین...
14 مرداد 1393

3سالگی ایلیا جونم

پنجشنبه 9 تیر با چندروز تاخیر به خاطر ماه رمضان و شبهای قدر خاله مهناز کلی زحمت کشیده بود و مارو به جشن تولد 3 سالگی ایلیا جونم دعوت کرده بود .خیلی خیلی خوش گذشت . خاله جون دستت درد نکنه خیلی زحمت کشیده بودی. ایلیا جونم تولدت مبارک ایشالا تولد 120 سالگیت عزیززززززم. اینم سه تا دوست خوب (که البته گاهی شیطون گولشون می زد)در انتظار فوت کردن شمع: قیافه بچه ها بعداز یک انتظار 2 دقیقه ای شایدم کمتر آماده   انتظار به سر آمد اینم پسرک من در جشن تولد بهترین دوستش واما قسمتی از بازیهای این سه تا گل پسر اینم پارسای آخ...
11 مرداد 1393

شهربازی

سه شنبه 24 تیرماه تصمیم گرفتیم پارسا رو برای جایزه جیش گفتنش به شهربازی ببریم.خیلی خوب و خلوت بود.پارسا یک عالمه بازی کردو خوش گذروند. اینم عکسهای جایزه پارسا: ...
4 مرداد 1393

بای بای پوشک

یکشنبه 22 تیرماه سال 93 اولین شبی بود که پسرم شب جاش خشک بود و رسما دیگه پوشک نشد. داستان از اینجا بود که من از اول تیرماه به مدت یک ماه مرخصی بدون حقوق گرفتم تا یک کم بیشتر کنار پارسا جونم باشم که واقعا تو این یک ماه به جفتمون خوش گذشت.خیلی خیلی خوب بود تا حدی که واقعا تصمیم گرفتم فقط برای یک مدت کوتاه دیگه کاررو ادامه بدم.تو این یک ماه با پارسا تصمیم گرفتیم که به هم کمک کنیم تا با پوشک خداحافظی کنیم و برخلاف تصورم که از این قضیه برای خودم یک غول ساخته بودم  خیلی خیلی پارسا قشنگ همکاری کرد.از 15 تیرماه پارسا رو توی خونه باز گذاشتم و تند تند توالت رو بهش یادآوری کردم تا اینکه کم کم خودش بهم گفت و من هم با اطمینان در طول روز باز ...
4 مرداد 1393
1